محمدرضا حسین‌زاده بازرگانی

محمدرضا حسين‌زاده بازرگانی ٢٨ بهمن ۱٣۶٨ در تهران متولد شد. وی ساكن رودسر و دارای مدرک کارشناسی مهندسی برق از دانشگاه گیلان است. او علاوه بر سرودن شعر در عرصه عکاسی نیز به‌صورت حرفه‌ای فعالیت می‌کند و سابقۀ تدریس و داوری چند مسابقه عکاسی را در کارنامۀ دارد. او عکس را شعر مصور می‌داند و نگاه‌های شاعرانه‌اش زوایای پنهانی از عکاسی را به او نشان داده است.

پایگاه اشعار مناسب اجرا در هیأت

محمدرضا حسین‌زاده بازرگانی

محمدرضا حسین‌زاده بازرگانی

این جبهه

فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟

شعر پایداری

حدود ساعت یک

غزل

فداها ابوها

هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست

سیدمحمدجواد شرافت

چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن

محمدمهدی سیار

با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد

مهدی جهاندار

چه دارد می‌شود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!

میلاد عرفان‌پور

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

رضا خورشیدی‌فرد

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

میلاد عرفان‌پور

شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که خورشید صبح است و شام

سیدمحمدجواد شرافت

بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت

هادی جانفدا

گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل

سیدمحمدجواد شرافت

هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست

جواد محمدزمانی

همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبان‌المعظم، چه محرّم دوستت دارم

رضا خورشیدی‌فرد

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

فصیح‌الزمان شیرازی

محمدرضا حسین‌زاده بازرگانی

هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست

چه سخت است داغ علمدار دیدن غم یار، در اوج پیکار دیدن

با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد

چه دارد می‌شود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله! خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟ میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

شگفتا کرامات ماهی تمام چه ماهی که خورشید صبح است و شام

بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت

گرفتارم گرفتارم اباالفضل گره افتاده بر کارم اباالفضل

هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست

همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم چه شعبان‌المعظم، چه محرّم دوستت دارم

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست

چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن

با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد

چه دارد می‌شود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که خورشید صبح است و شام

بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت

گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل

هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست

همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبان‌المعظم، چه محرّم دوستت دارم

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی