فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
به خیالت که زمستان شده و یخبندان؟
در نفسهای نسیمی دَمِ نوروزی نیست؟
خواستی پیرهنِ فتح بپوشی اما
هرگز اندازهات این جامه که میدوزی، نیست
شعله بر دامن دریا زدهای، بیچاره!
کشتن موج که با شعلهبرافروزی نیست!
آلِ مروان! بِشِنو! مکتب ما کربوبلاست
کشتنِ قاسمِ ما قصهٔ امروزی نیست...
شیرِ نر رفته و این قهقههٔ کفتاران
بانگ عجز است، بلی! خندهٔ پیروزی نیست
گفتی این جبهه، دگر جبههٔ دیروزی نیست
آری! این جبهه دگر جبههٔ دیروزی نیست!