شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آخرین لبّیک

غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست

این کدورت‌ها زلال روشنت را برده‌اند
بعد از این آیینه‌منظر شو که چندان دیر نیست

می‌وزد آمین هنوز از خیمه‌های بی‌کسی
زیر باران دعا تر شو که چندان دیر نیست

فرصتی تا هست باقی، در فضای خیمه‌ها
بال خود وا کن، کبوتر شو که چندان دیر نیست

آخرین «لبّیک» را باید در این میدان سرود
شعرِ خون را بیت آخر شو که چندان دیر نیست...

برگ‌ریزان است و پاییزان، در این فصل عطش
مثل نخلی سایه‌پرور شو که چندان دیر نیست...

مرد میدان خطر را از خطر کردن چه باک؟
دل به دریا زن، دلاور شو که چندان دیر نیست

جان خود را می‌دهی و جان عالم می‌شوی
با همه هستی برابر شو که چندان دیر نیست

می‌توان غرّید مثل رعد و تندر آفرید
نعرۀ الله‌اکبر شو که چندان دیر نیست...

می‌زند لبخند بر رویت امام عاشقان
کای دلاور! حرِّ دیگر شو که چندان دیر نیست