ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب..
جز با رضای تو ندمید و نمیدمد
از شرق، در گذشته و آینده آفتاب
فرمان اگر ز سوی تو یابد هرآینه
هر مرده را دوباره کند زنده آفتاب
در آستان قدس تو یا ثامنالحجج
یک بنده ماه باشد و یک بنده آفتاب
زرّینه گنبدت بدرخشد ز سطح خاک
چونانکه از سپهر درخشنده آفتاب
تا شد پدید در مه ذیالقعده چهرهات
ای ماه! شد ز شرم سرافکنده آفتاب..
ای هشتمین ولی خدا یا اباالحسن!
با طلعت تو کی بُوَد ارزنده آفتاب؟..
نور از تو کسب کرده که بخشد به ماه نور
ورنه کجاست این همه بخشنده آفتاب..
بر حال منکران مقام ولایتت
هر صبحدم به طعنه زند خنده آفتاب
جانپرور است گرچه به دنیا، ولی به حشر،
باشد برای خصم تو سوزنده آفتاب..
تابنده است شمس جمال و جلال تو
روزی که نیست روشن و تابنده آفتاب..
شعرم ز یُمن نام تو پیچیده هر کجا
آنسان که نور کرده پراکنده آفتاب
از ذره کمتر است «مؤید» به درگهت
جایی که هست ذرّۀ شرمنده آفتاب