شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آه از این شعله...

عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست

غربتم را همه دیدند و تماشا کردند
بی‌پناهی فقط انگار پناهِ من و توست

کوچه آن روز پر از دیدۀ نامحرم بود
همۀ روضه نهان بین نگاهِ من و توست

صورت نیلی تو از نفس انداخت مرا
گرچه زهرای من این اول راهِ من و توست

آه از این شعله که خاموش نگردد دیگر
آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست