شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

امام غریب

بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت  
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت

گر تشنگی، ز پا نفکندش غریب نیست
آب آن قدر، که دست بشوید ز جان، نداشت

در کربلا کشید بلایی که پیش وَهم
عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت

ز آمد شد غم اسرا، در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت..

در دشت فتنه‌خیز که زان سروران، تنی
جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت -

این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود   
دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت..