شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اوج تماشا

ناگهان پر می‌کشی دریا به دریا می‌روی
آه ای ابر کرامت تا کجاها می‌روی...

برنمی‌داری سرت را از بهشت سجده‌گاه
کس نمی‌داند که هستی یا ز دنیا می‌روی

آن‌چنان لبریزی از شور مناجات و دعا
کز حضیض خاک تا اوج تماشا می‌روی...

یک صحیفه نور می‌نوشد دلم تا با توأم
من دلم می‌گیرد از این لحظه‌ها تا می‌روی

صبر کن ای چشم بیدار تماشا لحظه‌ای
آه... ما را هم ببر با خویش هرجا می‌روی...