شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اوج رهایی

آن‌قدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آن‌که آخر، عشق را در بر کشیدی

هر صبح، هنگام مرور خاطراتت
در خاطرت آلاله‌ای دیگر کشیدی

یک روز یادت هست بین آتش و خون
جسم خودت را شکل خاکستر کشیدی؟!...

تو بارها بر روی دیوار تجسم
تصویر جسم خویش را بی‌سر کشیدی

تا آن‌که بی‌نام و نشان باقی بمانی
حتی پلاک از گردن خود برکشیدی

جسمت به روی رمل‌های فکّه جا ماند
روزی که تا اوج رهایی پر کشیدی