شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اَشرَقَتِ الاَرض

نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را

با جلوه‌‏هاى «اَشرَقَتِ الاَرض» قدسیان،
بستند چلچراغ، سماى مدینه را...

در وادى قُبا به تماشا نشانده‌اند
آن نخل‌هاى سبز قَباى مدینه را

آن‌گونه خرّم است که گویى گشوده‌اند
بر هشت خُلد پنجره‌هاى مدینه را

نور جمال حضرت هادى‌ست، اینچنین
روشن چو روز کرده فضاى مدینه را

ماهى دگر به محور خورشید عشق تافت
تا روشنى دهد همه جاى مدینه را...

گلبانگ شادى است به گوش فرشتگان
امشب رسانده است نداى مدینه را:

این ماه جلوه‌‏اى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است


ای آسمان ز شرم مَهت را دو پاره کن
تکرار معجز نبوی را دوباره کن

تا بشکند غرور تو در اوج آسمان
ای آفتاب! ماه زمین را نظاره کن

از خانۀ جواد دمیده‌ست آفتاب
بر مقدمش نثار، هزاران ستاره کن

تا سرنهند بیت جوادالائمه را
ای جبرئیل سوی ملائک اشاره کن...

از کهکشان نور بیاویز سُبحه‌ها
هر روز و شب فضائل او را شماره کن

این ماه جلوه‌‏اى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است


لطف امام هادی و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش

بر لطف بی‌کرانۀ او بسته‌ایم دل
امشب که جلوه‌گر شده خورشید طلعتش...

ماه تمام و نیمۀ ذی‌الحجّه مطلعش
خیر کثیر و کوثر قرآن بشارتش...

این است آن امام که ذرات کائنات
اقرار کرده‌اند به جود و کرامتش...

این است آن امام که دشمن به چندبار
رخسار عجز سوده به درگاه عزتش

سر تا به پای، عاطفه و مرحمت ولی
دشمن به لرزه آمده از برق هیبتش...

افزون ز ریگ‌های بیابان عطای او
بیش از ستاره‌های درخشان فضیلتش...

این ماه جلوه‏‌اى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است


آن نازنین که وصف جمالش خدا کند
امشب خدا کند که نگاهى به ما کند

آن دلنوازِ از دل و از جان عزیزتر
باشد که درد جان و دل ما دوا کند...

آن محو ذات خالق و بى‌اعتنا به خلق
شاید به ما شکسته‌دلان اعتنا کند

آن چشمۀ دعا که دعا مستجاب از اوست
چون می‌شود به حال دل ما دعا کند؟

پیوند خورده زندگى ما به مهر او
این رشته را کسی نتواند جدا کند

گویى على به روى محمد کند نگاه
چون این پسر به‌ روى پدر دیده وا کند...

دیدار او کدورت دل را جلا دهد
ایمان او حوائج مردم روا کند...

باید رضای خاطر او آورد به دست
خواهد ز خود هر آنکه خدا را رضا کند

اى یادگار آل محمد! خدا به ما
لطفى اگر کند ز طفیل شما کند

عالم به خوان رحمت تو میهمان، ولی
یک تن نشد که حق نمک را ادا کند...

صاحب‌دلى کجاست که چون ابن مهزیار
بر دیده خاک پاى تو را توتیا کند...

افتاده‌ام به دام بلا، یا ابالحسن!
غیر از تو کیست؟ آنکه ز دامم رها کند...