شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ای مدینه!

...عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایق‌پوش کرد
شمع جمع اهل‌بیتِ نور بود
دست ظلم، او را ولی خاموش کرد

شمع بزمی شد که منشور آفرید
آسمان در آسمان، نور آفرید


آفتابِ نور او، اعجاز کرد
ذرّه‌ها را، آسمان‌پرواز کرد
در نیستان، هر نی‌ای، با یاد او
عقده را از بندبندش باز کرد

«بشنو از نی چون حکایت می‌کند
وز جدایی‌ها شکایت می‌کند»


ای مدینه! درد و داغت تازه شد
حجم اندوه تو، بی‌اندازه شد
رفت آن اسطورۀ عصمت، ولی
عمر کوتاهش بلندآوازه شد

ای مدینه! زود بی‌زهرا شدی
با علی، تنها شدی، تنها شدی


یاد آن روزی که نیت کرد و، رفت
تکیه بر حکم مشیت کرد و، رفت
با سکوتی سهمگین، یک شهر را
در شگفت از آن «وصیت» کرد و، رفت

رفت و، مظلومیتش جاوید ماند
داغ او بر سینۀ خورشید ماند


دل چو یاد از تربت پاکش کند
دوری از آن «روضه» غمناکش کند
آبروی روز رستاخیز ماست،
اشک ما چون سجده بر خاکش کند

آرزوی ماست دیدار بقیع
وعدۀ ما پشت دیوار بقیع


مقتدای عارفان، پیوسته اوست
جملۀ‌ ذرّات هستی، مست اوست
شرط ایمان است، زهراباوری
دستگیر حق‌شناسان دست اوست

اشک خود را فرش درگاهش کنید
پیروی از رسم و از راهش کنید