شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ای مسیحایی‌نفس!

دارم از دنیا دلی اندوهگین
نقشی از اندوه دارم بر جبین...

فتنه خیزد از جنوب و از شمال
غصّه ریزد از یسار و از یمین...

این همه دجّال سر بر کرده‌اند
کو خدایا آن فروغ بی‌قرین؟

عدّه‌ای از روی غفلت می‌شوند
بندۀ درگاه شیطان لعین

یا نمی‌فهمند از قرآن مگر
رمز إنّی لا اُحبُّ الآفلین

این همه گمگشتۀ گمراه را
ربَّنا اجعل، فی صراطِ المُهتَدین...

تا بخشکد ریشۀ شرک و نفاق
دست حق بیرون شود از آستین

شعلۀ تردیدها گردد خموش
پر شود دل‌ها ز انوار یقین

با ظهورش می‌شود حق جلوه‌گر
با حضورش می‌شود اکمال، دین

گر از او رو تافتی بئسَ المصیر
ور به او رو کرده‌ای، نعمَ المُعین

نیست بعد از انبیا و اولیا
رشته‌ای جز مِهر آن حبل‌المتین

کی می‌آیی ای مسیحایی‌نفس؟
کی می‌آیی ای سلیمانی‌نگین؟

ای تمام خلق را  کهف امان
وی همه آفاق را حِصن حصین

ای جمالت آفتاب مشرقین
وی رُخَت پیرایۀ خُلد برین...

رازدار سورۀ ن و قلم
ترجمان آیۀ زیتون و تین...

از صفای توست مشکوی بهار
وز نگاه توست فرّ فرودین...

در سکوت سنگی خواب زمین
کی می‌اندازد صدای تو طنین...

یا امام العصر! عَجِّل فی الظهور
ما دعا کردیم بر گوی آمّین