شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تبسّم با لب خشکیده

رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
چه‌قدر این‌جا دل خسته زیاد است
دل زینب، دل مولا، دل تو
 
مبادا غم دوباره پا بگیرد
برای تو دل دریا بگیرد
چه خواهم گفت اگر از من سکینه
سراغ دست‌هایت را بگیرد
 
تو و یک سینۀ تفتیده، سخت است
تو و دستانی از تن چیده، سخت است
بخند این لحظۀ آخر اگرچه
تبسّم با لب خشکیده، سخت است
 
...
دوبیتی هم دو دست از داده‌ست
دلم تنگ است یا باب‌الحوائج
...