به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
دو عالم خلعت هستی از او یافت
فلک بالا، زمین پستی از او یافت
فلک اندر رکوع اِستادۀ اوست
زمین اندر سجود افتادۀ اوست...
نگه کن ذرهْ ذره گشته پویان
به حمدش خطبه و تسبیحگویان
تو را بر ذرهْ ذره راه بینم
دو عالم «ثَمَّ وجه الله» بینم...
چو من دیبای توحید تو بافم
چنان خواهم که جان را برشکافم...
خدایا زین حدیثم ذوق دادی
چو پروانه دلم را شوق دادی
چو من دریای شوق تو کنم نوش
ز شوق تو چو دریا میزنم جوش...
اگر هر موی من گردد زبانی
نیابد جز ز نام تو نشانی
گر از هر جزو من چشمی شود باز
نبیند جز تو را در پردۀ راز
گر از من ذرهای مانَد و گر هیچ
تو را خواند، تو را داند، دگر هیچ...
منم از نام تو پر شوق جانی
ز نامت کرده در جان بوستانی
فرو ریزم چو باران بهار اشک
فرو گردد به رویم صد هزار اشک
کنون هر ساعتی غم بیش دارم
که روز واپسین در پیش دارم
خداوندا در آن دم یاریای دِهْ
به فضلت بنده را بیداریای دِهْ
در آن ساعت ز شیطانم نگهدار
ز ظلمت، نور ایمانم نگهدار