جرس شوق

با خودش می‌برد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها

کوفه و شام و حلب یکسره تسخیر نگاهش
دارد از نیزه اشارات مکرّر به کجاها

سورۀ کهف گل انداخته این بار و زمین را
می‌برد غمزۀ قرآنی دیگر به کجاها

بر سر نیزه تجلّیِ سر کیست؟ خدایا!
پر زد از بام افق نیز فراتر به کجاها

بین خون‌گریه، پیام‌آور خورشید صدا زد:
«می‌روی با جرس شوق، برادر! به کجاها؟»...

چه زبون است یزید و چه حقیر ابن زیادش
شهر را می‌کشد این خطبۀ محشر به کجاها...