فتنه چون خون دوید در شریان
در شب شوم و شرم شد انسان
حیله اینسان عنان گسیخته شد
تا به مرکب نشست این فَتّان
جهل برخاست از تمام بلاد
گِرد او را گرفت و شد گُردان
واق واق سگان حوأب هم
پا پی راهشان نشد چندان
غرق گرد و غبار شد خورشید
کفر پیچیده بود در ایمان..
مانده بودند این چه پیکاریست
ناگهان پیش چشم لشکریان،
شتر فتنه را تو پی کردی
به شکوهی که شرح آن نتوان
خاک ذیقار را قرار تویی
ذوالفقار علیست در جولان
رحمتت، ذوالجلال و الاکرام
غضبت، کُلّ مَن عَلَیها فان
حکم اینگونه شد تویی ثقلین
بنده باشید ایها الثقلان
جنگ تو کفر را بلای گران
صلحت اسلام را بلاگردان
شرح مزجیست از حدیبیه
شیوۀ صلحت ای رسول زمان
شبه پیغمبری به هر صورت
تو اباالقاسمی به هر عنوان
میشود آفتاب عاشورا
قمرت، بدر نیمۀ رمضان!
میشود لعل در رکاب حسین
خون دلها که خوردی از دوران
در جگر آوری تویی حمزه
جعده با هند بوده همپیمان
بهترین رنگ صبر یعنی خون
که دلالت کند جگر بر آن
پای درس تو ای حماسۀ صبر
بوده ایوب طفل ابجدخوان
چه بیان میکنم نمیدانم
لال مدح تو مانده علم بیان
یا که این گنگی مرا بپذیر
یا که در گوش من قصیده بخوان