شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

داغ عالم

چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو می‌گفت
چه جغرافیایی؟ جهان از تو می‌گفت

ازل تا ابد ساحت آفرینش
به هر شکل و با هر زبان از تو می‌گفت

از آغاز عالم، از اندوه آدم
قدیمی‌ترین داستان از تو می‌گفت

افق تا افق خون تو می‌درخشید
کران تا کران آسمان از تو می‌گفت

دل سنگ‌ها از غمت آب می‌شد
اگر کوه آتشفشان از تو می‌گفت

و هر باد هق‌هق تو را مویه می‌کرد
و هر رود نرم و روان از تو می‌گفت

و هر آه محو غمت بود هر دم
و هر آینه ناگهان از تو می‌گفت

تو ای جان کعبه! حرم از تو می‌خواند
تو ای روح مسجد! اذان از تو می‌گفت

رجزگریۀ کودکان می‌سرودت
نگاه تر مادران از تو می‌گفت

در آرامش پیرهن‌های مشکی
هیاهوی پیر و جوان از تو می‌گفت

به خود آمدم، جمعیت سینه می‌زد
به خود آمدم، روضه‌خوان از تو می‌گفت

یقینی‌ترین داغ عالم تویی، تو!
دل سوخته بی‌گمان از تو می‌گفت