شد به آهنگ غریبی خاک ما زیر و زبر
خانهها لرزید و لرزیدند دلها بیشتر
آن تکان ناگهانی تا همیشه خواب کرد
کودکان خفته در گهواره را بار دگر
دستهای کوچکی از خاک بیرون مانده است
دستهایی بر سر است و دستهایی بر کمر
کودکان خانه را جز مرگ، همبازی نماند
باز، بازی میکند داغ عزیزان با جگر
لحظه لحظه شوق پرواز از زمین تکثیر شد
بسکه هرسو ریخت، باقی ماندههای بال و پر
داغهای باغ سنگین است اما نو به نو
از دل این خاک میروید درختی تازهتر
یک به یک دیوارها افتاد تا هجرت کنیم
از شبِ این چار دیواری به آغوش سحر