درنگ

ای سجود با شكوه، و ای نماز بی‌نظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر

در هجوم بغض‌ها، ای صبور استوار
در میان تیرها، ای شكست‌ناپذیر

شرع را تو رهنما، عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه، مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه‌ات، بوریایی از كرم
تخت پادشاهی‌ات، دست‌بافی از حصیر

كیست این یگانه مرد، این غریبِ شب‌نورد
این كه آشنای اوست، هم صغیر و هم كبیر

كاش قدر سال بود، آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی، زان طلوع ناگزیر...

دست بی‌وضو مزن، بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی‌حیا! شرم كن وضو بگیر

لختی ای پدر درنگ، پشت در نشسته‌اند
رشته‌های سرد اشک، كاسه‌های گرم شیر