شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

راز ولایت

در آستانش شمس می‌آید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال

سردرگریبانند ارباب قلم، آری
 تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان‌حال

تا ابتدای جادهٔ قدرش نخواهد رفت
هر قدر باشد ذهن جولان دیده و سیال

گر کعبه شد کعبه به روی او تبسم کرد
عشق یدالله است شرط صحت اعمال

هر کس هواخواه علی باشد فرود آید
بر دامگاه شانهٔ او طایر اقبال

جهل عرب راز ولایت را ز خاطر برد
زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال

می‌گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام
وقتی درآوردند از پای زنی خلخال

نقشی نمی‌بست آه بر آیینهٔ عدلش
تنها شنید آه دلش را شمع بیت‌المال

فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق
در فتنه می‌گردد سره از ناسره غربال

برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام
راهی نبود از خشم او تا خیمهٔ دجال

دار مکافات است دنیا بی‌علی مردم!
خرما فروش کوفه را این بود استدلال

در پنجه‌اش حق بود چونان موم و می‌فرمود:
«اُنظُر اِلی ما قال، لا تَنظُر اِلی مَن قال...»

فُزتُ و رَبّ الکعبه، تَسلیما لِاَمرِک بود
فرقی ندارد سجده در محراب یا گودال