شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

زخمه‌های آفتاب

بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بی‌تو خو گرفته با زخمه‌های آفتاب

تا همیشه تا ابد، یاد من نمی‌رود
بر سرم دمی که گشت هفت آسمان خراب...

هفت آسمان درنگ، مات این دو سوی جنگ
این غریب بی‌سپاه، و آن سپاه بی‌حساب

هفت آسمان عطش، دست مشک‌ها  تهی
پای گاهواره‌ای، یک نفر در التهاب

هفت آسمان سکوت، وین صدای پر طنین
مادری که «لای لای»، کودکی که «آب آب»...

هفت آسمان سوال؛ حرف حق و هلهله؟!
آی تیر حرمله! وای، وای از این جواب!...

هفت آسمان خروش، اشک زن چه بی‌درنگ
می‌رود به کارزار، مرد او چه باشتاب...

آن طرف به سوی او، سنگ می‌زند عدو
این طرف به روی خویش، چنگ می‌زند رباب

گوشه‌گوشه خاک و خون، چشمه‌چشمه خون و خاک
بی‌تو تاب و صبر کو؟ ای مرا تو صبر و تاب!...

هفت پرده «واحسین» می‌چکد ز دیده‌ام
چون گذر کنم از این هفت خوان اضطراب؟

این تن تو روی خاک، آن سر تو روی نی
ای قیامتت به پا! کو جزا و کو عذاب؟

دیدمت که مانده‌ای، تشنه لب، لب فرات
ای فدای رفتنت! بعد از این نه من، نه آب!

با سر تو هم‌سفر، کاروان غربتت
سوی شهر شوم شام، مثل تشنه در سراب

عاشقانه هر دلی، با سری به گفت و گو
در میانه این منم، با سر تو در خطاب

نغمه‌ات حسین من! جان دهد رباب را
باز با دلم بخوان، آیه‌ای از این کتاب

من کنار قتلگاه، خوانده‌ام به خطّ خون
آیه‌ای مقطّعه؛ حا و سین و یا و نون