شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سفیر صلح

سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا

حبیب! مسلم! ابوذر! بریر! حنظله! سلمان!
تو وارث عطش قاسم و شکوه سلیمان!

نه فاتح و نه سپهبد، نه ذوالفقار و نه سردار
برای نام تو تنها «شهید» بود سزاوار

و صلح معنی سازش نداشت در دل تنگت
سفیر صلح! کجایی؟ کجاست تیر و تفنگت؟

قسم به عاشقِ غمگینِ مهربانِ درونت
قسم به راه عزیزت، قسم به سرخی خونت

که خطّ قرمز تو مرزهای دین و وطن بود
و خطّ اشک یتیمان بی‌پناه یمن بود

چه دست‌ها که گرفتی، چه شانه‌ها که تکاندی
چه خنده‌ها که به لب‌های ناامید نشاندی

نمانده‌ است پس از تو برای شام چراغی
چگونه خوب بخوابند کودکان عراقی؟

چه غم؟ که بیدِ ستبری‌ست یادگارِ جنونت
جهادِ زنده به نامت، جهادِ زنده به خونت

هنوز خاک شریف است و هر گلی که بروید
شمیم عطر تو دارد برای هر که ببوید