شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

صبری جمیل

ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نی‌های خشک‌نای صحرای نینوا را

هفتاد و دو ستاره، افتاده بود بر خاک
خورشید گریه می‌کرد، سوگ ستاره‌ها را

دیدم زنی چنان موج، بی‌تاب، خطبه می‌خواند
از بس که تشنه بودم، نوشیدم آن صدا را

می‌گفت: ما و شِکوه؟ ما کاشفان شُکریم!
زیباتر از همیشه دیدیم ماجرا را

ما اهل‌بیتِ نوریم، اهل کِسای تطهیر
ای قوم کور! هرگز نشناختید ما را

با ما وفا نکردید، ای دوستانِ دشمن!
کو آن‌همه مروّت! کو آن‌ همه مدارا

ما غیرتی‌تباریم، تعبیر ذوالفقاریم
در دستِ روشنِ ما، موم است سنگ خارا

ما را شهید می‌خواست، «سرِّ قَدَر» وگرنه
تغییر می‌توان داد، با دستِ ما «قضا» را

صبری جمیل با ماست، صبری صبور و شیرین
ما درد می‌پسندیم، هرکس اگر دوا را

از آنِ ماست فردا، فتح الفتوحِ خلقت
فردا که رازِ پنهان، خواهد شد آشکارا

در خواب دیدم آن شب، در کربلاست کعبه
در خواب دیدم آن شب، در کربلا «منا» را

دیدم که زمزمِ خون، می‌جوشد از دلِ خاک
در خواب دیدم آن شب، هم «مروه» هم «صفا» را

قرآنِ شرحه‌شرحه، بر روی نیزه دیدم
گم کرده بودم آن‌جا، از بُهت، دست و پا را

با گریه‌های طفلی گریان پریدم از خواب
تا صبح گشتم آن شب، یک‌یک خرابه‌ها را