شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عاشورای پیغمبر

صدا نزدیک می‌آید، صدای پای پیغمبر
جوانی می‌رسد از راه با سیمای پیغمبر

معطّر می‌کند هر کوچه را عطر سلام او
می‌افتد هر کسی یاد جوانی‌های پیغمبر

جوانان انس می‌گیرند با دنیای او، یعنی
جوانان انس می‌گیرند با دنیای پیغمبر

به اعجاز اذانش جان گرفته رکن حنّانه
نهفته بین لب‌هایش دم عیسای پیغمبر

نگاهش ساحل یاسین، دلش دریای الرّحمن
به او بخشیده‌اند از لهجۀ گیرای پیغمبر

مدینه، کربلا؛ آیینه‌هایی رو به یکدیگر
و اکنون روز عاشوراست، عاشورای پیغمبر

به معراج عطش راهی، بُراق زخم را زین کرد
تداعی شد در آن دم لیلة‌الاسرای پیغمبر

زمین افتاد از مرکب، شکست آیینۀ احمد
شکست و ارباً اربا شد قد و بالای پیغمبر

صدای زخمی «هذا... رسول اللّه» می‌آمد
دلش می‌خواست برمی‌خاست پیش پای پیغمبر

علی سیراب شد، سیراب شد از خاتم بابا
علی سرمست شد، سرمست از صهبای پیغمبر

کنار پیکر بی‌جان او اشک پدر می‌ریخت
برایش باز احیا شد غم عظمای پیغمبر

عبایی دست و پا کرد و غمش را بین آن پیچید
در این طوفان شکسته قامت طوبای پیغمبر
::
دلم در کربلا، پایین پا، حال خوشی دارد
نشسته باز زیر قُبّةُ الخضرای پیغمبر