شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عطر شهادت

آن شب که سعدی در گلستان گریه می‌کرد
آن شب که حافظ هم غزل‌خوان گریه می‌کرد

در مطلع ماه، آسمان رنگ عزا داشت
آن شب هلال ماه پنهان گریه می‌کرد

بر گنبد شاهِ چراغ آن پرچم سبز
یک‌پارچه با کل ایران گریه می‌کرد

در هجر زوّاری که دیگر برنگشتند
بیش از همه دروازه‌قرآن گریه می‌کرد

عطر شهادت با اذان در شهر پیچید
گلدسته همدم با شهیدان گریه می‌کرد

بر مشهدِ شاهِ چراغ آتش گشودند
شیراز با شاه خراسان گریه می‌کرد

تا حرمت موسی‌بن‌جعفر را شکستند
معصومه در قم دل‌پریشان گریه می‌کرد

در آن شب پاییز، ایرانِ غم‌انگیز
یک‌ریز چون ابر بهاران گریه می‌کرد

حب الوطن ایمان ایران را نشان داد
آن‌سان که حتی هفتِ آبان گریه می‌کرد

بر جان آذربایجان هم آذر افتاد
مازندان هم‌پای گیلان گریه می‌کرد

یک ملت از داغ شهیدان حرم سوخت
سردار دل‌ها هم به کرمان گریه می‌کرد

ترک و لر و کرد و عرب هم‌ناله بودند
حتی به سوگ فارس، افغان گریه می‌کرد

از این جنایت حزب شیطان خنده می‌زد
جن و ملک بر حال انسان گریه می‌کرد

مادر کنار کودک بی‌جانش افتاد
تا پای جان بر پارۀ جان گریه می‌کرد

طفل یتیمی بی‌امان در صحن می‌گشت
از دیدن آن صحنه حیران گریه می‌کرد

آن شب ضریح از قلب سوزان زار می‌زد
هر زائری کنج شبستان گریه می‌کرد

هنگامۀ پرواز، پر از دستش افتاد
خادم زمین افتاد و دربان گریه می‌کرد

آیینه‌های دل‌شکسته غرق خون شد
هر آینه، هر خشت ایوان گریه می‌کرد

آن شب زیارت‌ها مفاتیح الجنان شد
با هر زیارتنامه، قرآن گریه می‌کرد

با آل یاسین، قلب قرآن گریه می‌کرد
با آل طاها، آل عمران گریه می‌کرد

یک نوجوان همراه عبدالله و قاسم
از شوق جانان با دل و جان گریه می‌کرد

هر کس که می‌دید آن غروب غم‌فزا را
بر غربت شام غریبان گریه می‌کرد

باید که مقتل خواند اما با اشاره
خاتم به انگشت سلیمان گریه می‌کرد..