شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

قصهٔ مهمان‌كشی

وضو گرفته‌ام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زده‌ام تا كه از منا بنویسم

به استخاره نشستم كه ابتدای غزل را
ز مانده‌ها بسرایم؟ ز رفته‌ها بنویسم؟

نه عمر نوح نه برگ درخت‌های جهان هست
بگو كه داغ دلم را كی و كجا بنویسم؟

مصیبت «عطش» و «میهمان‌‌كشی» و «ستم» را
سه مرثیه‌ست كه باید جدا جدا بنویسم

چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردی سنگ‌ها بنویسم؟

چگونه قصهٔ مهمان‌كشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟..

خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم:

نمانده چاره به جز این‌كه از برادر و خواهر
یكی به بند و یكی روی نیزه‌ها بنویسم

نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه‌ساله
چرا ز نالهٔ زنجیر و زخم پا بنویسم

به روضه‌خوان محل گفته‌ام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی... من از منا بنویسم...