شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ماه گرفت

چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت

کائنات است از این واقعه در جوش و خروش
که کشیدن نتوان بار چنین درد، به دوش

ماسوا رفته فرو یك‌سره در بهت و سكوت
تا چه آید به سر عالم مُلك و ملكوت؟

رزق را كرده دریغ از همه كس میكائیل
عن‌قریب است كه در صور دمد اسرافیل

چشم هستی نگران است كه این واقعه چیست؟
وآن كه دامن زده بر آتش این فاجعه، كیست؟

موپریش آسیه از خاک، برون آمده است
به گمانش که دَم «کُن فَیَکون» آمده است

مریم از خاك، سرآسیمه سرآورده برون
شسته با اشك ز رخساره خود، گَرد قُرون

كآتش فتنه و آشوب، دریغا تیز است
مگر این لحظه، همان لحظه رستاخیز است؟

این خدیجه‌ست كه فریادزنان می‌آید
موكَنان، مویه‌كُنان، دل‌نگران می‌آید

كز چه رو رشته ایجاد ز هم بگسسته‌ست
نكند قائمه عرش خدا بشكسته‌ست؟

كیست در پشت در ای فضه، كه جبریل امین
دوخته دیدۀ حیرت زدۀ خود به زمین

خانۀ كیست كه در آتش كین می‌سوزد؟
نكند كعبۀ ارباب یقین می‌سوزد؟

روز همچون شب مُظلم به نظر می‌آید
عمر هستی مگر امروز به سر می‌آید؟

پاسخ این همه پرسش ز در سوخته پُرس
از درِ سوختۀ لب ز سخن دوخته، پرس

گرچه چون سوختگان مُهر سكوتش به لب است
لیكن از فرط برافروختگی ملتهب است

می‌توان یافت از آن شعله كه بر خرمن اوست
كه چه‌ها آمده از دست ستم بر سرِ دوست...