مجال

هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به رویم
می‌توانم از همین جا عطر صحنت را ببویم

قطره‌ام اما سرِ دریا شدن دارم دوباره
می روم خود را در اقیانوس نور تو بشویم

حُرّم و دارم به سمت شاه برمی‌گردم ای کاش
گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم

لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته
مرحمت کردی نیاوردی بدی‌ها را به رویم

پابرهنه می‌دوم سوی تو مست از جام عشقم
قطره قطره چای شیرین عراقی‌ها سبویم

آن قدَر مستم که گاهی از خودم  می‌پرسم اصلا
من به سوی تو می‌آیم یا تو می‌آیی به سویم؟

بی‌تو سر شد در میان حیرت و غفلت، جوانی
با تو اما آب رفته باز می‌گردد به جویم