شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

محرم است

حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است

شعر کتیبه دور سرم چرخ می‌زند
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»

انگار دم گرفته کسی در وجود من
«باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»

یک پردۀ سیاه، که سرداده یا حسین
بر نیزه‌ای که خاسته تا عرش اعظم است

پرده کنار می‌رود و دست‌های ماه
یک‌دست، مشک آب... وَ یک‌دست پرچم است

یک پرده بعد، دست ز کف داد و گفت: آب...
لب تر کند حسین، برایش فراهم است

دارد گریز می‌زند از چشم روضه‌خوان
لب‌تشنه‌ای که دستی و مشکی از او کم است

با نالۀ بُنَیَّ ابالفضل... فاطمه
هم ناله‌اش تمامی ذرّات عالم است

در امتداد پرده، کسی گفت یا اخا!...
حالا قد حسین هم از داغ او خم است
::
سقا به دست، کاسۀ آبی گرفت و گفت:
اول شما! که شاعر تکیه مقدم است

قلبی شکست، پردۀ آخر وَ حال شعر...
چیزی میان شور و غزل، نوحه و دم است

ای پرده پرده پرده عزا، می‌کشی مرا
ای رستخیز عام که نامت محرم است...