مرد

گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خنده‌اش، حرفش، نگاهش، محکم است

«مرد» قولش، اعتقادش، حرف و کردارش یکی‌ست
«مرد»  هرجا هست زیر سایۀ یک پرچم است..

«مرد» روزش غرّش رعد است و خشم تندباد
«مرد» نیمه‌شب سر سجاده اشکش نم‌نم است

نور چشم مؤمنان و خار چشم کافران
او که با خار آتش و با غنچه و گل شبنم است

خواه پشت میز باشد خواه پشت خاکریز
هر کجا باشد برای درد مردم مرهم است..

مردهایی می‌شناسم در جهان، در وصفشان،
شعر من گنگ است، جانم را اگر بخشم کم است

سَیّدی را می‌شناسم نام او پیروزی است
بودنش دلگرمی آزادگان عالم است

سَیّدی را می‌شناسم کز هراس هیبتش
خواب اسرائیل با کابوس و وحشت درهم است

پای درس رهبر خود انقلابی مانده است
«انقلابی» حرف‌های محکمش کی مبهم است؟

در میان لشکر مردانِ میدان شرف
جلوۀ «سَیّدحسن» همچون نگین خاتم است

صبح نزدیک است راهی نیست، سَیّد راهی است
قدس هم در فکر استقبال و خیرمقدم است