قلم به دست شدم، تا ز دردها بنویسم
غریبوار، پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل، غمی دگر رسد از راه
ز خانۀ دل تنگ و، برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند؟ و بهتر
که مویههای غریبانه با «رضا» بنویسم
پی رضای امام رئوف بودم و گفتم
روم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه، افتم
دوباره جملۀ «بابا و طفل و آب» نویسم
چه کودکانه و خوشباورانه بود و فسانه
نه آّب آمد و نه باب، پس چرا بنویسم؟
به یاد قامت عبّاس و دست و همّت سقّا
رسا اگر چه نگویم، ولی رثا بنویسم
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضل
یکی یکی بنگارم، دو تا دو تا بنویسم
به فرشِ خاک بیابان، به عرشِ نیزۀ دونان
تنی جدا بسُرایم، سری جُدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد؟ ز من مپرس که ناچار
ز «توتیا شده» در چشم بوریا بنویسم
ز نوک نیزه و کنج تنور و دِیرِ نصاری
تمام، سیر و سفر داشت، از کجا بنویسم؟
بَنی اَسَد بگذارید تا به قبر شهیدان
قصیده گویم و، از قطعه قطعهها بنویسم..