از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
هنگام رفتن خنده آمد بر لبت اما
از آنچه آمد بر سرت چیزی نمیگویم
برگشتی و با دیدنت تخریبچی، پیداست
باز است راه معبرت... چیزی نمیگویم
من بغض کردم، گریه کردم، شب نخوابیدم
از حال و روز مادرت چیزی نمیگویم
عباس، ابراهیم، یحیی و سلیمانی
از نامهای دیگرت چیزی نمیگویم
من الکنم، شاعر تویی و حرف بسیار است
شعری بخوان از دفترت... چیزی نمیگویم!