شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چشمه‌های نور

ای چشمه‌های نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
راز دلم، نیاز دلم، باور دلم
سوی تو دست‌و‌پا زده بال و پر دلم

ای حضرت کریمه! تو را می‌زنم صدا
من آشنای دردم و تو خواهر رضا
 
ای نور بارگاه تو تابیده بر فلک
جارو زنانِ صحن تو بال و پر ملک
گر با مدینه هست تو را صحن مشترک
اِنّی اَنا الغَریبُ بِهَمّی اَتیتُ لَک

راهم دِه! ای سپیده که در ظلمتم گمم
اذنم دِه! ای بهشت، که من زائر قمم
 
مهمان‌نواز عترتی و خانه‌ات دل است
معصومه‌ای و ماه حجاب تو کامل است
روز حساب سایهٔ امن تو ساحل است
با این حساب، عشق تو حلال مشکل است

پس خوش به حال قم که تویی نبض سینه‌اش
حج فقیر، مشهد و قم هم مدینه‌اش
 
ای خوب! بی‌تو حال و هوای دلم بد است
شوقم به بارگاه تو ای ماه! بی‌حد است
خورشید اگرچه زائر بی‌تاب مشهد است
بین طلوع و... چشم تو در رفت و آمد است

اینجا که آسمان برد از چشمهٔ تو آب
گنبد طلوع کرده مگر پیش از آفتاب
 
ای آسمان رواق نواهای یا ربت
وی ماهتاب دانهٔ تسبیح هر شبت
نم‌نم گرفته ابر مفاتیحی از لبت
تازه رسیده‌ایم به آغاز مطلبت

هرچه قلم زدیم و نوشتیم و ساختیم
در بُعدِ ناشناخته‌ات پر گداختیم
 
نامت بلند! چون که رضا را تو خواهری
یا حَبَّذا! که دختر موسی بن جعفری
دریای منشعب شده از حوض کوثری
من را به خود می‌آری و از هوش می‌بری

خاکم ولی به شوق تو تا اوج می‌پرم
وقتی در آستان تو هستم، کبوترم