شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چند سالی بعد...

بارها از سفره‌اش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند

مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت
با صدای سکه دست از دینشان برداشتند

بر سر همسایگانش سایه‌ای پر مهر داشت
از سرش هر چند روزی سایه‌بان برداشتند

بذر ننگین جسارت بر تن معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند

دست‌هایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سالی بعد چوب خیزران برداشتند