شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چهل شب است...

چهل شب است که پای غم تو سوخته‌ایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوخته‌ایم

چهل شب است نفس‌هایمان همه آه است
پر از سکوت، پر از گریه‌های ناگاه است

چهل شب است که مات غروب صحراییم
چهل شب است که محو طلوع سرهاییم

چهل شب است ز دیدار آب می‌سوزیم
به یاد هق‌هق طفل رباب می‌سوزیم

چهل شب است خدایا و نیست باورمان
سری به نیزه بلند است در برابرمان

سرت ستاره دنباله‌دار صحراهاست
همیشه در شب تاریخ شعله‌ات برپاست

زمین مزار شهیدان توست سرتاسر
زمانه شام غریبان توست تا محشر

مرا دلی‌ست که چله‌نشین ماتم توست
پیاده‌ای به ره اربعین ماتم توست

امید هست مرانی ز خویش ما را هم
رِعایتی کنی إبن‌السبیل‌ها را هم

قبول کن تو دلم را که زائر آمده است
ببین کنار قدم‌های جابر آمده است

تو گویی از قفس سینه خارج است دلم
میان گرد و غبار طویرج است دلم

نهاده سر به بیابان شور و عشق و جنون
دویده است به شوق فرج ستون به ستون

ولایت است و شهادت شروع و مقصد ما
مسیر زندگی ما: نجف به کرب‌وبلا

ز جای‌جای جهان گِرد دوست جمع شدیم
به لطف زلف پریشان اوست جمع شدیم