شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

کشتی نجات

بگو چرا نشد امسال زائرت باشم
قدم به جاده گذارم، مسافرت باشم

کدام سیّئه کرد اینچنین زمین‌گیرم
امان نداد که مرغ مهاجرت باشم

قرار بود فدایت شوم، قرار نبود
فقط به گوشه‌ای آسوده، شاعرت باشم!

قرار بود فدایت شوم، قرار نبود
فقط سخنور و مدّاح و ذاکرت باشم

کسی که نام تو را کشتی نجات گذاشت
مرا شکست که آشفته‌خاطرت باشم