شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

کوچ پرستو

دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
درهم شکست پنجرۀ نیمه‌باز هم
تا از شما اجازه بگیرم که باز هم،

با شعر بال و پر بزنم در هوایتان
مادر اجازه هست بمیرم برایتان؟
 
تا گرگ‌های برّه‌نما محترم شدند
مردان مرد در صف پیکار کم شدند
بر دوری از مسیر علی هم‌قسم شدند
چون بی‌اجازه وارد صحنِ حرم شدند

دیوار و در حجاب شما شد که ناگهان
یک رشته کوه با عظمت را کشان‌کشان،
 
از کوچه‌های حادثه بردند و بی‌قرار
می‌سوخت از هجوم خزان، قامت بهار
یک چشم سوی مسجد و یک چشم سوی یار
افتاده بود از نفس انگار ذوالفقار

داغت اگر که بر دل مولا نمی‌نشست
شاید که ذوالفقار هم از پا نمی‌نشست
 
بعد از تو شهر آینه‌ها رو سیاه ماند
یک عمر گریه‌های علی ماند و چاه ماند
از بس بساط بی‌کسی‌اش رو به راه ماند
نهج‌البلاغه ماند و دعا ماند و آه ماند

دریای ِدرد در دلِ نهج‌البلاغه است
داغِ تو شرح کامل نهج‎البلاغه است...
 
احساس می‌کنم که دوباره محرم است
باسیلِ اشک، فاصله‌ام با شما کم است
حتی میان سفره به جای نمک، غم است
آری عزایِ مادر گل‌های عالم است

حبل‌المتین که رشته‌ای از چادر شماست
فرهنگ نانوشته‌ای از چادر شماست
 
این رد پای کوچِ پرستوست در بقیع
شب گریه‌های لالۀ شب‌بوست در بقیع
از هر چه بگذرم، سخنِ اوست در بقیع
حالا چقدر حرف دوپهلوست در بقیع

پهلوی درد‌های تو، دنیا چه کوچک است
با آن همه شکوه، تماشا، چه کوچک است...