شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

یک روز...

زمين را می‌کشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمی‌بينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز

قيامت می‌شود صد بار از بم بيشتر، يک صبح
بساط هفت گردون باز می‌ريزد به هم يک روز

حدوثی ناگهان خواب جهان را برمی‌آشوبد
حياتی تازه خواهد يافت آدم از عدم، يک روز

دوباره ساعت صبح قيامت زنگ خواهد زد
سواری می‌رسد ناگاه از سمت حرم يک روز

به قدر پلک بر هم خوردنی آخر به خود آييد
به فکر مرگ باشيد آی مردم! دست کم يک روز