در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
صبح شور آفرین میلادت
لحظهها چون فرشتگان شادند
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم