شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی