گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
ای که دل غریب من، با تو شد آشنا، رضا
اشک من است پنجه در پنجرۀ تو یا رضا
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
صبح است و در بزم چمن، هر گل تبسمّ میکند
باغ از طراوت، حُسن یوسف را تجسّم میکند
بخوان هشتمین جلوۀ ربنا را
امام قدر را امیر قضا را
ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده
ای وای از آن شروع به آخر نیامده
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
بر او سلام که شایستۀ سلام است او
که از سلالۀ ابن الرضا، به نام است او
حرف او شد که شد دلم روشن
در دلم شوق اوست کرده وطن
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟