ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی