تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
حدیث خاتم و انگشتری بخوان با من
روایت زحل و مشتری بخوان با من
چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمیآید
دلم میخواهد اما آه... از من برنمیآید
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد