تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد