مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟