به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
به طبع گفتم از این دست، دستها بنویس
که دست بهتر از این دست، حق نیاوردهست
بزن درون دوات این قلم به نیّتِ غسل
که با طهارت گویم از آن «مطهّر دست»
ببین ظهور «یَدُ الله فَوقَ اَیدیهِم»
که حیدر است به حق دست و او به حیدر، دست
هرآنکه روبروی که گرفت تیغ به کف
ز دست داد سر و رسخت خاک بر سر، دست
بریده دستِ اماننامهآوران، عباس
که پای دادن جان، داده با برادر، دست
چه غم که زخم ببارد، اُحُد شود تکرار؟
که برنداشت دمی حیدر از پیمبر، دست
به یاد چهرۀ بیرنگ یاسِ تشنۀ باغ
میان آب، شُدَش قابِ عکسِ اصغر، دست
رسیده بود مگر هُرم تشنگی به فرات؟
که دید آب چو آتش شدهست و مِجمَر، دست
عبث نبود لبِ خشک، تر نکرد از آب
نخورد آب که یابد به آب کوثر، دست
نوشت: عشق، فتوت، ادب، عطش، ایثار
قلم به دست، علم بود وگشت دفتر، دست
ببین به غیرت و همت، وفا، علمداری
که دست شد قلم از تن ولی علم در دست
چو تیر خورد به مشک، آبروی دریا ریخت
که یک حرم پی یک مشک بود یکسر دست
بهراستی که نیاورده خَم به ابرویش
هر آنچه تیغ، فزون گشته و فزونتر دست
ز جام عشق، چنان گشت و سر ز پا نشناخت
که بهر دستفشانی، نداشت دیگر دست
«چگونه سر ز خجالت بر آورم برِ دوست؟»
نه مشک، دارد آب و نه آب آور، دست
عمود آمد و بیدست رفت سر به سجود
نبود، ورنه به سر میگذاشت مادر، دست..
بیار مشکل خود را مگو که بیدست است
که دست او شده مشکلگشاتر از هر دست..