دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست