هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی