مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را