زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است