ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش